• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

زیبایی حقیقی

11 آذر 1395 توسط سيده فهيمه حسيني

ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ می‌کند؟ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ

ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ

ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ‌ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گران‌بها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ

ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ!

ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنید؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ!

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: می‌بینید؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍن‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
پس تلاش کنید بر اساس حقیقت درونی انسانها با آنها ارتباط برقرار کنید.

 نظر دهید »

کفش پاره

01 آذر 1395 توسط سيده فهيمه حسيني

کفش هایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی. یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت. مأیوسانه به کفشها نگاه می کرد و غصه نداشتن بر همه وجودش چنگ انداخته بود. ناگاه جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت: «چه روز قشنگی!»
مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت، پاهایش از زانو قطع بود! مرد هاج و واج، پاسخ سلامش را داد. سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده دور شد. 
لحظاتی بعد، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب می زد که: «غصه می خوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی. دیدی آن جوانمرد را که پا نداشت. اما خوشحال بود و از زندگی خشنود.» به خانه که رسید از رضایت لبریز بود.

 نظر دهید »
24 آبان 1395 توسط سيده فهيمه حسيني

👌 داستان کوتاه پند آموز
🔶 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید،،،

دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری،،؟؟
▪️پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که

باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
▫️دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا

هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام، شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت

کنم،، و در خدمتش باشم،،
▪️مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت

کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما

حقیقت تلخ و دردناکیست،
🔵 آن دو باز چشمان منند، 

که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت

کنم،،
🔵 آن دو خرگوش پاهای منند،

که باید مراقب باشم بسوی گناه

کشیده نشوند،
🔵 آن دوعقاب نیز، دستان منند، 

که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم

تا خرج خودم و خرج دیگر برادران

نیازمندم را مهیا کنم،
🔵 آن مار، زبان من است، 

که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا

کلام ناشایستی ازاو، سر بزند،
🔵 شیر، قلب من است که با وی همیشه

درنبردم که مبادا،،کارهای شروری

از وی سرزند،
🔵 و آن بیمار، جسم وجان من است،

که محتاج هوشیاری، مراقبت و

آگاهی من دارد،
✨این کار روزانه من است که اینچنین

مرا رنجور کرده و امانم را بریده.
___________________

 نظر دهید »

فرصت ها می گذرند

24 آبان 1395 توسط سيده فهيمه حسيني

#قدر_جوانیت_را_بدان☝️🏼​

زندگی ما حکایت یخ‌فروشیست 

که از او پرسیدند : فروختی ؟ 

گفت : نه ! ولی تمام شد ! ! !
✺ امام علی علیه السلام

فرصت‌ها همچون ابـ☁️ـر مى‌گذرند
📚 نهج‌البلاغـه

 نظر دهید »

پهلوان

24 آبان 1395 توسط سيده فهيمه حسيني

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃از عالمي پرسیدند..

بالاترین وزنه چند کیلو است که یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟… 

عالم در جواب گفتن بالاترین 

وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است

که یه نفر بتواند هنگام نمازصبح از روی خود بلند کند

هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کنه 

باید بهش گفت پهلوان

 نظر دهید »

به آسمان نگاه کن...

07 بهمن 1394 توسط سيده فهيمه حسيني

به آسمان نگاه کن…

روزی مهندسی ساختمانی،ازطبقه ی ششم می خواهد با یکی از کارگرانش حرف بزند..
خیلی او را صدا میزد اما به خاطر شلوغی و سرو صدا ،کارگر متوجه نمی شود.به ناچار مهندس،یک اسکناس 1 دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگاه بالا نگاه کند.کارگر10 دلار را برمی دارد وتو جیبش می گذارد بدون اینکه بالا را نگاه کند ومشغول کارش می شود.بار دوم مهندس 50 دلار را می فرستد پایین ودوباره کارگر بدون اینکه نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!!
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر گارگر برخورد می کند.در این لحظه گارگر سرش را بلند می کند وبالا را نگاه می کند ومهندس کارش را به او می گوید…!!
این داستان همان داستان زندگی انسان است،خدای مهربان همیشه نعمت ها را برای ما می فرستد اما سپاسگذار نیستیم.اما وقتی سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند،به خداوند روی می آوریم.پس همیشه سپسگذار نعمت های خدا باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد.

 نظر دهید »

ملکه ی ایران

07 بهمن 1394 توسط سيده فهيمه حسيني

همه ی خانم های ایرانی ملکه هستن!!
چارلزدانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست وهمکلاسی ایرانی اش همایون میگه:چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن!؟؟؟یعنی مرد های ایرانی اینقدر کارنامه ی خرابی دارن وخودشونو نمیتونن کنترل کنن؟!!
همایون لبخندی میزنه ومیگه:ملکه ی انگلستان می تونه با هر مردی دست بده؟و هر مردی میتونه ملکه ی انگلستان رو لمس کنه؟!
چارلز با عصبانیت میگه: نه!مگه ملکه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن ودر رابطه باشن!!!
همایون هم بی درنگ میگه:خانم های ایرانی همشون ملکه هستن.

حجاب برازنده ی ملکه ها

 نظر دهید »

موضوعات

  • همه
  • بانوی برتر
    • پرسمان
  • خواندنی ها
  • داستان کوتاه
  • راز سلامتی
  • زمزمه ی عارفان
  • شهدا
  • فضای مجازی
  • مهدویت
  • نهج البلاغه
  • پرسش از قرآن
  • پندانه
  • پژوهش
  • یک دقیقه تفکر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

Random photo

پیروزی نزدیک است

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

ترنم باران

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس